مرگ، «آقای بازار» را هم در ربود
همین دو هفتۀ پیش بود که در گفتوگو با ویژهنامۀ سفر روزنامۀ همشهری یا «مسافرخانه» از سفرهای متعدد خود به نقاط مختلف جهان گفت و خبرنگار، ناگاه در میانه، این پرسش را هم با او در میان نهاد: «حاج آقا! شما به سفر آخرت هم فکر میکنید؟»
به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «یکی از مشهورترین نمادهای تجارت سنتی و بازار در ایران نیز چشم از جهان بست. حاج اسدالله عسگراولادی عصر جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی درگذشت.»
«خیلیها شاید گمان کنند به اقتضای سن و سال و فعالیت در بازار تحصیلات دانشگاهی نداشته است؛ حال آن که اتفاقاً داشت و نه یک لیسانس که دو لیسانس: هم ادبیات فارسی و هم ادبیات انگلیسی و بسیار هم اهل مطالعه بود و بیشتر مجله و مقاله. او میگفت تاجر باید بتواند خوب صحبت کند و حتی قصه بگوید و تحصیل در دو رشته ادبیات فارسی و ادبیات انگلیسی به من در این زمینهها یاری فراوان رساند.»
هم او که در همان مصاحبه و در پاسخ به آن پرسش گفته بود: «زیاد به سفر آخرت فکر نمیکنم.» و وقتی پرسیده شد: «یعنی برایتان مسأله و دغدغه نیست؟» توضیح داده بود: «نه من موظف هستم به وظایف خودم عمل کنم. هر جا بتوانم عمل میکنم. هر جا هم که نمیشود، لابد مشکلی بوده است. پس جای نگرانی نیست. وقتی هم که به سفر آخرت رفتیم دیگر خودشان ما را پیش خواهند برد. نگرانی ندارد که!»
اسدالله عسگراولادی به دو سبب شهرت داشت: نخست به خاطر این که برادر حبیبالله عسگراولادی، سیاستمدار کهنهکار بود و دوم به سبب ثروت و موقعیت تجاری خودش و القابی چون «سلطان زیره» یا «سلطان خشکبار».
البته میتوان وجه سومی را هم اضافه کرد و آن، شناخت او از رسانهها و رسانهای بودن او بود. حال آن که معمولا ثروتمندان از بیم مالیات یا آسیبدیدن یا حساس شدن حکومت، خود را از چشم رسانهها دور نگاه میدارند.
درباره ثروت اما در آخرین مصاحبه گفته بود: «خیلی ها مرا جزء ثروتمندترینهای ایران میدانند اما من ثروتمند نیستم چون ثروتمند کسی است که دارایی انباشته داشته باشد و دارایی انباشته یعنی این که صدها برابر نیازت پول داشته باشی و این پول در بانک به صورت سپرده یا به شکل مستغلات باشد. حال آن که من در هیچ بانکی چه داخلی و چه خارجی سهام و سپرده ندارم. اما خود را مستغنی میدانم. یعنی نیاز به کسی یا بانکی ندارم. من تاجرم. کارم هم خشکبار است. پسته، بادام، زیره و خرما. در این زمینه هم خبرهام و خود را مجتهد میدانم. حالا بعضی به این تخصص لقب «سلطان» دادهاند و به من سلطان زیره یا خشکبار میگویند.»
اسدالله، جوان بود که به آمریکا سفر کرد و بر لوح نصب شده بر مجسمۀ دیوید راکفلر، بانکدار مشهور آمریکایی به نقل از او خواند که راز موفقیت او در سه جمله بوده است: «زودتر از دیگران مطلع شدم. زودتر از دیگران تصمیم گرفتم و وقتی تصمیم گرفتم چشم خود را بستم و عمل کردم.»
در بازگشت به میهن، همین سه را نصبالعین قرار داد و کوشید زودتر مطلع شود، زودتر تصمیم بگیرد و وقتی تصمیم گرفت، چشم خود را ببندد و عمل کند. جایی هم گفته بود: «اولین بار که درآمدی کسب کردم ۱۴ سال بیشتر نداشتم. هیچ پول و داراییای نداشتم مگر یک دوچرخه. اول بازار فردی بود به نام قجری که معروف بود. کنجد میفروخت. دوچرخه را پیش او گذاشتم و یک کیسه کنجد خریدم. کنجد را ۶۰ تومان فروختم و ۲۰ تومان سود کردم. آن سود ۲۰ تومانی اولین درآمد من بود و از همه سودهای بعدی شیرینتر بود و با سود همان پول شب برای خانواده شیرینی خریدم و به مادرم دادم.»
مرگ اسدالله عسگراولادی به ۶۲ سال فعالیت تجاری شخص او پایان میدهد اما باید دید نهادهایی که تأسیس کرده ادامه مییابند یا قائم به شخص او بوده است. وی اگر چه در افواه و بیشتر به خاطر برادر، به مؤتلفه منتسب بود اما توصیف او با عنوان مؤتلفهای محدود کردن دایره دوستان و روابط اوست؛ چرا که مرد تجارت بود و با چهرههای متنوع دوستی داشت. از سلام علیک و احترام و علاقه به سیدمحمد خاتمی که در حضور یا غیاب او ابراز میکرد تا خانهای که اواخر دهۀ ۷۰ برای روزنامۀ زن به فائزه هاشمی اجاره داد و در واقع در اختیار او قرار داده بود.
شاید مهمترین کاری که او انجام داد این بود در فضای خاص پس از انقلاب که کسب ثروت امری مذموم به شمار میآمد، از ثروت و از نهاد بازار و از بخش خصوصی دفاع کرد؛ هر چند که میتوان حدس زد در مقابل کسب ثروت به شیوه اختلاسهای سالهای اخیر انگشت به دهان و حیران مانده بود و ماند و دید که دوباره فضای جامعه علیه کسب ثروت شده؛ چرا که نمیتوان تمیز داد از چه راهی حاصل آمده است.
سلطانِ زیره چنان که خود گفته بود بیش از مرگ به زندگی میاندیشید و در همان آخرین مصاحبه گفته بود راهیِ سفر مسکوست و نمیدانم به این سفر رفت و بازگشت یا این یکی را نرفته به سفر ابدی رفت...»