قصههای زندگی همیشه سرشار از نکتههای عبرتآموز است. داستانها و قصههای ایرانی نیز همیشه با هدف آموزش و عبرت گفته، نوشته و نقل شده است. آنچه در ادامه میخوانید دو حکایت از گذشت و محبت همسران و نتایج شیرین آن است.
مرد خسیس و زن دست و دلباز
مردی ثروتمند با وجود مال فراوان، بسیار نامهربان و خسیس بود. برعکس، زنش بسیار مهربان و خوش قلب بود و همه او را دوست داشتند. زن با خود اندیشید و گفت: «خداوند این مرد را به من داده است، حتی اگر به او علاقه نداشته باشم، باز باید به او مهر بورزم.» بنابراین با وی رفتار خوبی داشت.
سال قحطی فرا رسید و بسیاری از روستاییان ازمرد و زن کمک خواستند. زن با محبت فراوان به همه آنها کمک کرد، ولی مرد چیزی نگفت و پیش خود فکر کرد: «تا وقتی از پولهای من کم نشود، برایم مهم نیست که دارایی چه کسی به باد میرود»! مردم از زن تشکر کردند و گفتند که پولها را بعد از مدتی به او پس خواهند داد. زن نپذیرفت، اما مردم اصرار میکردند که پول او را بازگردانند. زن گفت: «اگر میخواهید پول را پس بدهید در روز مرگ شوهرم این کار را بکنید!» این حرف زن به گوش یکی از دخترانش رسید و او بسیار ناراحت شد. بیدرنگ پیش پدر رفت و گفت: «میدانی مادر چی گفته؟ او از مردم خواسته تا پولهایشان را روز مرگ تو پس بدهند.» مرد به فکر فرو رفت. سپس از همسرش پرسید: «چرا از مردم خواستی پولت را بعد از مرگ من به تو بازگردانند»؟ زن جواب داد: «مردم تو را دوست ندارند و همه آرزو میکنند که زودتر بمیری، اما حالا به جای آنکه مرگ تو را آرزو کنند، از خداوند میخواهند که تو را زنده نگه دارد تا پول را دیرتر برگردانند. من هم از خداوند میخواهم که سالهای زیادی زنده بمانی. کسی چه میداند؟ شاید تو هم روزی مهربان شوی!»
مرد از تیزهوشی و محبت همسرش در شگفت ماند و به او قول داد که در آینده با مردم مهربان باشد. (ادبستان شعر پارسی)