یك مرد جوان در پارک بزرگ كاكتوس مشغول قدم زدن بود، ناگهان تمام لباسهایش را در آورده و به وسط كاكتوسها مىپرد و غلت مىزند، افرادى كه اطراف بودند او را با زحمت بیرون مىآورند و از او مىپرسند: چرا اینكار را كردى؟! و او پاسخ مىدهد كه: در آن لحظه به نظرم كار خوبى مىآمد!
اغلب ما انتخابهاى این چنینى داریم كه در لحظه به نظرمان كار درستى مىآمده است، زمانی كه از ترس تنهایى با كسى ارتباط داشتیم كه ما را به بیراهه كشانده، در زمان درماندگى از كسى درخواست كمك كردیم كه صلاح ما را نمىخواسته، تلاش براى نگه داشتن فردى كردیم كه روح و شخصیت ما را پایمال كرده، در این شرایط همهی ما احتمالا در میان كاكتوسها غلت زدهایم.
ما در آن لحظه این رفتارهاى آسیبزا را انتخاب مىكنیم، اما چرا؟
استفاده از یكسرى الگوها كه ممكن است از والدین یا اطرافیان آموخته شده باشد، یا انتخاب آسانترى است نسبت به فكر كردن و پیدا كردن انتخابهاى بهتر. این است كه ما را بر آن مىدارد كه رنج بردن و تحمل درد را انتخاب كنیم.
باور این كه موقعیتى ناامیدكننده است و شما نمىتوانید هیچ كارى بكنید باعث این همه رنج و درد شده است. باور افسرده شدن بسیار راحتتر از تلاش براى گرفتن حق است، باور اضطراب داشتن راحتتر از تلاش براى دوست داشتن كسی است، باور ناامیدى و اندوه، راحتتر از تغییر مسیر و شروع مجدد است، ما به این علت است كه در شرایط خاص روى كاكتوسها غلت مىزنیم.
برگرفته از کتاب: تئوری انتخاب
اثر: ویلیام گلسر